صید بی صیاد
شعر
صید بی صیاد
شعر
روز عشاق
روز عشاق هست و دل در دل ندارد روزگار
خسته از چشم انتظاریه بهاراست این بهار
آفتاب خفته ام در سر ندارم من قرار
در تمنای وصالش بی قرارم بی قرارم بی قرار
فاطمه
قصه ام وصف وفای فاطمه است
زندگیم ان شاء ا... در قفای فاطمه است
فاطمه شمس جمال حیدراست
فاطمه رزق کمال حیدراست
فاطمه هدیه شده از کوثر است
فاطمه تنها انیس صفدراست
فاطمه حیدر شناس عالم است
دخت نبی خاتم است قصه ام ای دوستان دانین ز چیست ؟
وصف باغ و وصف خزان و زندگیست
وصف کوچه سخت مصیبت نامه ایست
من بگویم وصف پاییز در بهار زندگیست
وصف رؤیای حزین حیدرست
وصف سیلی خوردن شاه شهین حیدرست
وصف بند و وصف دست و وصف بَست
وصف نامردی نامردان پَست
وصف ماندن بر سر عهد سفید عاشقیست
وصف عشق بازی در نهایت،دل دادگیست
وصف آواز بلند حیدرست
کین منم ساقی کوثر، کین منم
جانشین حق بعد آوای بلند خاتم منم
وام دار لطف یزدان درغدیرخم منم
هین، ندای هل من و ناصر را بداد
از میان جمع یک جوانمرد را بخواند
هیچ مردی سخنی ازسر حق ازخود مراند
فاطمه بودش که ذکر نام حیدر را بخواند
فاطمه لبیک گوی ندای حیدرست
تک شهیده،جان بداده در وفای حیدرست
شیرزن، نه، شیرمرد ولایت فاطمه است
تک چراغ رهنمون حق درحقیقت فاطمه است