-
پاییز
جمعه 19 آبانماه سال 1396 14:00
زیبایی کلام عاشقانه ایی در کنج رویای یک عاشق به سان آواز عندلیبی مست اما در قفس... زیبا و محزون و پر درد ********************* عشق راه در پاییز تجربه نکرده ام ولی.... پاییز در عشق را چرا !!!!!!!! ********************* شنیده ام راه سختی ست راه عشق که هیچش کناره نیست اما کناره راه قلب من دستان اوست...
-
روز عشق
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 18:07
امروز غبار ندیدنت را در سالهای انتظار با شوقی کودکانه از چشم دلم کنار میزنم و عاشقانه دست بر روی قلبم مینهم و زمزمه میکنم ای دلیل شعرهایم دوستت میدارم.... روزگاری این روز، روز ما بود ای دوست اینک اما بی تو، یاد وصل هم نیکوست
-
خنجر عشق
یکشنبه 24 آذرماه سال 1392 21:07
از ازل مست شده در خــم چشــمان توام یار ندانی دیوانه و شیدا شده ی لعل شکرسان توام باز ندانی گفتم که فرو رفت خنجر عشقت به دل ساده ی این مرد گفتی که خمــش شو که دلــ و دلـبر و دلـدار ندانی
-
عطا به لقا
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1392 19:59
ســالــهاســت خیــالــت را بــسرم بخشیــدی و فراقت را بجان من هــم عطایــت را به لـقـایـت خواهــــم بــخشیــــد....
-
مرهم چیست؟
یکشنبه 30 تیرماه سال 1392 21:11
تازه عروس را باید تبریک گفت و برلبش شهد فشاند ای داد ولی... کهنه زخم دل بیجاره ی آن میر به بند افتاده مرهم چیست؟؟؟ حیرانم .... مرهم چیست؟؟؟؟؟
-
آمدن بهار
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1392 11:13
بهار امسال به در خانه ی ایران آمد بر در خانه که نه بر سر پیران آمد چون نخندید کسی بر رخ زیبای بهار آنقدر در بکفت تا به لبش جان آمد
-
بوی بهار
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1392 10:51
نسیم خوش تن بهاریت را به شیشه ایی ریخته اند بوی تنت را میداد ولی این روزها استمشاق بوی بهار نیز گـــــــــــــران شـــده اســــــــت
-
باور رویا
جمعه 27 بهمنماه سال 1391 12:06
بهار یقین شاخه شاخه ی درخت تنومند زندگیست زمستان را میشود سپری کرد فکرها را منع خواب کرد تنها بهار را اگر باور کند رویا دل را زمسیر سوز زمستان گمراه کرد پس ای شکوفه های رنگین زندگی ریشه محکم کنید که زمستان رفتنیست
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 آبانماه سال 1391 13:36
عشق بازی بچه بازی هست. مجلسی برپاست شامیان بر گریه ایی خنده قهقه می زنند این بود رسم تمام روزگار شهزاده را برند در هرکجا با احترام اما ... اینجا شام است ندارند هیچ کم از مرام مردم کوفی که اینجا شام می باشد بنشین کودک خردسال تا که آرند تاج سرت هان آن پدرت بی تاب مباش پشت درست پدرت .... تا بدین جا مگذاشته اند برد نگاه...
-
سکوت
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 23:46
وجودم سرشار از آواز سکوتت فریاد فصل ها در صدایت نسلها سینه سوخته ی این غبار بی سوار و تو ... ... بر سن سنفونیک انتظار ومن اندیشه کنان که تو میایی!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟
-
غرور
یکشنبه 14 خردادماه سال 1391 09:14
ما دوتن هردوتامان مغرور دستهامان٬چشمهامان هردو از هم دور سالها خوردیم ضربه ها از این غرور خسته گشته این دل کم طاقتم با غرور انداختم زیر پای خود آن غرور روی کرده سوی تو این بی غرور ای عزیز این دل خسته من دگر تاب این همه صبر صبوری را ندارم اینک ای دوست کجایی ؟ من خودم آنجا به دیدار تو میایم
-
فرشته
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 22:52
آه ای فرشته ی زیبای زندگی بیا زیبا تر از شکوه آواز بندگی بیا دوشم بگفت طفل خسته دل حزین باشد نگاه او کلید قفل بردگی بیا
-
اندیشه
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1391 14:26
زیبایی ماه آیینه ی روی خوزشید است و شب غمبار نبود روز و من شبانه صفت به تو می اندیشم...
-
زیستن
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1391 09:34
پا هایت برگلویم سرخی صورتم را ببین!!! سنگین زیستن را بردارید میخواهم نفس بکشم...
-
محتاج
چهارشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1391 16:27
عشق را در پس چشمان تو من می جویم تا ابد باش کنارم ای عزیزم که به تو محتاجم بودنت را ز کجا من جویم ز همین خاک و زمین و دریا من به تو محتاجم یک نگاه تو مرا کافی هست لب سرخ تو دگر بر سر من هیهاتیست ............ دستانت که دگر غوغایست ............ من به تو محتاجم تو مرا بین که من هیچ هستم پیش چشمان تو من ریز هستم من کنون...
-
حرف آخر
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 14:58
چرا آخر کسی با ما نمی ماند چرا دنیا زبانش تلخ دهانش سرد تنش با ما نمی ماند چرا آخر دگر دریا هم این روزها به قلب ما موجی سردنمی راند عجب ای وای چرا آتش محبت را دگر از روی این دل این دل شیدا نمی خواند چرا آخر صدای گرم ما را هم خدا دیگر نمی خواند دلم از این زمین و جنگل و صحرا و سبزی درهمین رویا به جز یک بار نگاه یار دگر...
-
زمین بازی
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1391 22:01
خداوندا ۹۰ هم رفت کنون در وقت پایانی،تلف گشته،اضافی زمینت را نگاهی کن ببین یارب زمینت را ببین جرم و جنایت را ببین قتل ها و غارت را بیا یارب زمینت را نگاهی کن دراینجا هی وای عجب آشفته دورانیست!!! در اینجا دیگرم معنی ندارد هیچ نه کارتی سرخ، نه که زردی عجب آشفته دورانیست !!! تماشاگرنماها هم به جان هم افتادن بزن صور را...
-
ساحل شنی
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1390 21:26
با یاد باده ی چشمت دل خمارم ٫ مست از باده ی می شد کنار ساحل زیبای خیال آبی ات بسته ام دل به نظاره ی لبان شاکی ات از که میکنی شکایت با من بگوی دوست این خشم و خروش دریای پر تلاطم ٫ دنیای طوفانیت با من بیا و برادرانه تقسیم کن بر دوش من کذار من ساحلی شنی آرامگهی برای امواج پریشانیت تا من بیا و آهسته و آرام به من گوی از...
-
غریبم
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 19:36
خداوندا غریبم من غریبم واغریبم زالطاف جهانت من بی نصیبم خداوندا تو عزت را به من ده که از باغ نگاهت این را بچینم
-
پرگار وجود
شنبه 16 مهرماه سال 1390 19:10
دیر کاهی ست آسمان دل من روشنی اش خاموشی ست از زمانی که سوزن پرگار وجودم ز برت گشت به دور گشته است دایره ی کون و مکان در همه افکار به نور شاهدش مرغ خموش شبانگاهی است ساده بودش یا نه از خود دریایی است در کجا دوست چنین فاش بخواندی برخود آسمان نون بود در سر سرداریش سرباز وجودم بودش در زبر شاهی اش آسمان هست در فغان از...
-
خنده
دوشنبه 17 مردادماه سال 1390 20:15
از چه می خندی بگو آخر ترا خنده چه سود چون که در واقع تویی مجنون ترا خنده چه سود گر که مجنون می کند خنده گهی گریه حاکی ازاسرار اوست تو که بر احوال خود بینش نداری خنده هایت را چه سود خنده بر آینده ی خاموش خود یا که نه بر شهر ویران همین رویای خود خنده بر آواز بلبل هان بدان آواز بلبل در خزان زیبا نیست خنده بر فردای خود...
-
زندگی مرگم باد
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1390 11:00
چه غمگین و غم انگیز فضایی و چه غوغا و هیاهو صدایی تو نمی دانستی و در آینده نیز تو نخواهی دانست که چه بیگانه صفت با دلم تا کردی چشم من در آن عصر خیره بر راهت بود و توبیرحمانه هیچ به من ننوشتی آخرین دیدار است پس از آن روز تا سالها چشم من در هر عصر خیره بر در مانده تا که شاید یک روز تو از آن باز آیی شب ها در این فکر که...
-
تیررس
جمعه 13 خردادماه سال 1390 09:45
جگرم بود که در تیر رس چشمش بود آخر آن یار بر این دل پاخورده وفایی ننمود من بیچاره که فارغ بودم از عشق ولی هر نگاه تیشه وارش دلم ازمن می ربود
-
انتظار مرگ
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 08:33
با تولدم چشمانی در انتظار بازگشت من شد پس تنها نیستم تونیز چنینی انتظارها پایان خواهد یافت ما خواهیم رفت با دستانی به سنگینی شرم و کوله باری به تهیی افسوس نمی دانم لحظه شادی است یا غم بار کدامین حس غالب است دیدار یار یا که نه ترک دیار خواسته ی من اینست بارالها در هر حال مرا شاد بمیران
-
با من بگو
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 11:01
با من بگو از قلب ریش ریش چمن بگو از فریاد بی صدای نسترن بگو از بغض در گلوی شقایقم بگو از غم دل لاله های دشت وز زلالی و لطافت شبنم بگو با ما بگو که سینه ایی به فراخی آسمان اسیر ماست خاموش منشین راز بگو از زخم های دیگران فاش بگو از وازنگونی بخت جغد سفید و ز سرخی چشمان کبوترم بگو از بی دانگی گنجشک در دی ماه وز افتادگی...
-
عیدتان مبارک
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 11:17
دم صبح بود که آن مرغ سحر گفت آهسته به گوش دل من آرزویت چیست درین سال ۹۰ گفتمش سبزی و سادگی دل این اهل محل در سلامت نگهشدار خدایا همه ی اهل سفر سبزی جامعه مان را فزونی دارش آن کلاغ بخت برگشته به خانه بکشش تیرگیه ی دلمان را با مرگ جوانش ببرش ای خدایا پدر اهل محل رانگهداری کن مادر جامعه را خود شکوفایی کن سحر و سارا و...
-
روز عشاق
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1389 16:47
روز عشاق هست و دل در دل ندارد روزگار خسته از چشم انتظاریه بهاراست این بهار آفتاب خفته ام در سر ندارم من قرار در تمنای وصالش بی قرارم بی قرارم بی قرار
-
فاطمه
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 18:35
قصه ام وصف وفای فاطمه است زندگیم ان شاء ا... در قفای فاطمه است فاطمه شمس جمال حیدراست فاطمه رزق کمال حیدراست فاطمه هدیه شده از کوثر است فاطمه تنها انیس صفدراست فاطمه حیدر شناس عالم است دخت نبی خاتم است قصه ام ای دوستان دانین ز چیست ؟ وصف باغ و وصف خزان و زندگیست وصف کوچه سخت مصیبت نامه ایست من بگویم وصف پاییز در بهار...
-
عاقل زرین قبا
جمعه 10 دیماه سال 1389 09:28
هفت آسمان بر هم کشد از هفت دریا بکذرد هفت شهر را بر هم زند هفتاد کوه در هم زند آه جگر سوز دلم دلبر که مجنون اویم هفتاد بار جان میدهم در هر نگاه دلبرش از یار و دلدار غریب مجنون شوند شیدا شوند هر عاقل زرین قبا از بوی زلف دلبرم شمس و قمر وام بگیر چشم او ساقی کوثر مست او هیبت صفدر دست او دست به آن جانی دهد دست به دست خاک...
-
دام بلا
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 16:48
دست از دلم بدار که دربندی خسته ام از دوریش به دام بیرحم بلا من جسته ام از کودکی غریق سراب وصل یارم ببین پیریست گواه این اقبال از هم گسسته ام عمری درخاک تاریک گورستان عشق شب تا سحر به زاری آه و فغان نشسته ام آخر چرا کسی دل ناشادم نمی برد در تاکستان چشمان خمار یار که رسته ام در دیدن رویماه قمرش تاعمر عشق عهدی به بلندای...