صید بی صیاد
صید بی صیاد

صید بی صیاد

شعر

عشق بازی بچه بازی هست. 

مجلسی برپاست  

شامیان بر گریه ایی خنده قهقه می زنند

این بود رسم تمام روزگار 

 شهزاده را برند در هرکجا با احترام 

اما ... اینجا شام است  

ندارند هیچ کم از مرام مردم کوفی         که اینجا شام می باشد

بنشین کودک خردسال تا که آرند تاج سرت                  هان آن پدرت

بی تاب مباش  

پشت درست پدرت .... 

تا بدین جا مگذاشته اند برد نگاه به نیزه ها

شانه را ازدست اوگیرید  

چرا ؟؟؟؟؟ 

موی سوخته شانه نمی خواهد دگر ... 

گوش پاره گوشواره نمی خواهد دگر....

تاج سرت را خواهی ؟؟؟؟ 

برایش آورید . 

چه خواهی گفت با بابایت؟؟ 

ز بازی های در راهم      ز نامردی این دنیا

ز ناله در پس کوچه   ز آه و داد و احزانم 

کنون ای مردم نامرد    نگاهی بر من اندازید 

دختر پاک علی مرتضایم  هان بدان  

 دشمنی با اوست؟؟؟؟ با او رضایم من بدان  

شهزاده ی حسینم                    رقیه ام رقیه  

 

 

 

خدایا با منم گو کین بود دنیا؟؟؟؟           یا که نه بیت الاحزان رقیه هست اینجا

کاش بودی عباس کاش بودی  

کاش ذوالفقار پدرش بود                       کجایی مولا؟؟؟ 

یتیمی به غربت در شام میگرید     یتیم نازشگری هم نیست  

بیا مولا ببر با خود یگانه ناز دختر را

بیا با خود ببر زین جا  

دگر تاب و توانش نیست

نظرات 1 + ارسال نظر
فرشین شنبه 27 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 06:45 ب.ظ

سلام داداشی

خیلی خوشکل بود

مرسی سر زدی ادرس وبتو نداشتم....

فکرکردم منو یادت رفته

برام دعا کن...دعا کن ادم شم بشینم بخونم....دیگه هم کم کاری نکنم

مررررررررسی ک هستی

خدانگهدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد