صید بی صیاد
صید بی صیاد

صید بی صیاد

شعر

غرور

ما دوتن هردوتامان مغرور

دستهامان٬چشمهامان هردو از هم دور

سالها خوردیم ضربه ها از این غرور

خسته گشته این دل کم طاقتم

با غرور انداختم زیر پای خود آن غرور

روی کرده سوی تو این بی غرور

ای عزیز این دل خسته

من دگر تاب این همه صبر صبوری را ندارم

اینک ای دوست کجایی ؟

من خودم آنجا به دیدار تو میایم