من صدایت را در گوش دلم باز شنیدم آن شب
و چه آهسته و آرام نگاهم کردی
من در آن شب زیبا ز الطاف خدایم
دستان دلت را برسر بیمار دلم تا آخر دنیا طلب میکردم
من به تو در آن شب ز وفاداری فرهاد فراوان گفتم
و زبی مهری لیلا پریشان گفتم
تو به من با دلی پر ز غرور و شکوهی لبریز خندیدی
و نگاهم کردی
وبه من فرمودی که وفادار همی خواهی ماند
آری ای دوست در آن شب دستانت گرم بود
و نگاهت ز احساس صداقت حاکی
من و تو در آن شب
ماه را بر گفته ی خود گواهی دادیم
و ستاره ناظر بود
یک نسیمی بیامد آن نیز عهد نمود با ماها
که تا آخر عمرش بگردد هر جا
و به شوق و تمنا عهددل ما را به عالم گوید
.........
اینک نگاه من به تقویم دلم بود
پاییز دلم آمده انگار ندانم
سردی فراق است به دیواره ی قلبم ندانم
با کی بگویم زعهد دلمان دوست ندانم
ماه نیز کنون در پس ابرهای دلم
آهسته به خواب است ندانم
من نیز ز غم داغ فراقت
فارق ز الطاف نگاهت
پیر گشته ام اکنون
ای یار کجایی ؟؟؟