مجنون شده ام مجنون
دوری ز رخش درد است
درمان ز رخش جویم
درمان ز منش سرد است
مجنون شده ام مجنون
من شعر نمی خوانم
دیوانه ی دلدارم
محبوس و گرفتارم
آواز نمی خوانم
من خفته به ناز بودم
حسنش قدحم پرکرد
عاشق شده از لعلم
مجنون شده از هیچم
از عشق گریزانم
من کلبه ی ویرانم