دست از دلم بدار که دربندی خسته ام
از دوریش به دام بیرحم بلا من جسته ام
از کودکی غریق سراب وصل یارم ببین
پیریست گواه این اقبال از هم گسسته ام
عمری درخاک تاریک گورستان عشق
شب تا سحر به زاری آه و فغان نشسته ام
آخر چرا کسی دل ناشادم نمی برد
در تاکستان چشمان خمار یار که رسته ام
در دیدن رویماه قمرش تاعمر عشق
عهدی به بلندای همت آرش من بسته ام
بر مرکب مراد تهی را سواره ده یارب
آخر بر این راه پر خطر عمریست پیوسته ام
یاد من باشد تنها هستم و همین!
سلامی گرم خدمت دوست عزیزم سعید...
با مطلبی تازه به روز هستم خوشحال میشوم من را با نظرات خوبت راهنمایی کنی...
تا همیشه شاد باشی...