آسمان را دیدم وماه رخت را خواستم
غنچه ی گل دیدم و لعل لبت را خواستم
من برای خواندن آن شه کتاب وصف تو
از خدا دست تو و وصل دلت را خواستم
از دست دلت دست کشم باز
آواره ی و بی خانه شوم باز
از دوری چشمان تو ای دوست
آه دل خود پیش خدا باز برم باز
مجنون شده ام مجنون
دوری ز رخش درد است
درمان ز رخش جویم
درمان ز منش سرد است
مجنون شده ام مجنون
من شعر نمی خوانم
دیوانه ی دلدارم
محبوس و گرفتارم
آواز نمی خوانم
من خفته به ناز بودم
حسنش قدحم پرکرد
عاشق شده از لعلم
مجنون شده از هیچم
از عشق گریزانم
من کلبه ی ویرانم